۹/۲۹/۱۳۹۵

از تو که پنهان نباشد شب‌ها وحشتناک خوابم می‌برد. پروسه خواب به‌شدت کشدار و پرزحمت شده. تازه وقتی خواب می‌بردم سمفونی سازهای ناکوک و اپرای تصاویر ترسناک هنگامه می‌گیرد. از یادها برایت بگویم. هرآنچه تصویر و شخص و فعل در گذشته بوده، چه آنانی که خاطر دارم‌شان و آنانی که مدت‌هاست از یاد برده‌ام دیگر، جانی تازه می‌گیرند. یادهایی که جراتم می‌گیرند و به اندوه وامی‌دارندم. کسانی از نمی‌دانم کجای تاریخ و ذهن قد برمی‌کشند، همچو جنگاور چریکه تارا، پیش می‌آیند، حرف‌های سخت و تلخ می‌زنند و کارها می‌کنند. آه اگر بدانی‌ چه‌ها می‌کنند و می‌گویند. شب‌ها موسم آورد است و تختم آوردگاه و من سخت بی دفاع و پناه. یاد بعضی نفرات .آتشم می‌گیرد. اشکم می‌بخشد. از ابتدای ظهور شب نگرانم و می‌ترسم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر