از تو که پنهان نباشد شبها وحشتناک خوابم میبرد.
پروسه خواب بهشدت کشدار و پرزحمت شده. تازه وقتی خواب میبردم سمفونی سازهای
ناکوک و اپرای تصاویر ترسناک هنگامه میگیرد. از یادها برایت بگویم. هرآنچه تصویر
و شخص و فعل در گذشته بوده، چه آنانی که خاطر دارمشان و آنانی که مدتهاست از یاد
بردهام دیگر، جانی تازه میگیرند. یادهایی که جراتم میگیرند و به اندوه وامیدارندم.
کسانی از نمیدانم کجای تاریخ و ذهن قد برمیکشند، همچو
جنگاور چریکه تارا، پیش میآیند، حرفهای سخت
و تلخ میزنند و کارها میکنند. آه اگر بدانی چهها میکنند و میگویند. شبها
موسم آورد است و تختم آوردگاه و من سخت بی دفاع و پناه. یاد بعضی نفرات .آتشم میگیرد.
اشکم میبخشد. از ابتدای ظهور شب نگرانم و میترسم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر