۸/۱۱/۱۳۸۸

اندر سبب ایجاد ناجور نوشت

سلام مامان

حال پسرت خوب است...!

مامان یادته همیشه به دوستات و فک و فامیل خاک بر سرمون می گفتی آرزو دارم این پسرم یه آدم حسابی بار بیاد ،من اون موقع ها می شنیدمو لام تا کام حرفی نمی زدم، حرفی نمی زدم ...

گذشت عمری از اون روزها و مادرجان ، من هنوز با هیچ بنی بشری حرفی نزدم ،با خودم هم حرفی نزدم و یه آدم ناجور بار اومدم ،گرچه مامان خانوم ، خیلی هم مطمئن نیستم اگر هم حرف می زدم همچی پخی می شدم برا خودم .

تو همین گذر وحشیانه زمان بود که یه ناجور دیگه رو درست عین خودم پیدا کردم ، این وبلاگو با مشارکت اون راه انداختیم تا دیگه حرفامونو بزنیم ، تا دیگه قایمکی اشکامونو توی ایستگاه های نیمه شبای خیس زمستونی اتوبوس نریزیم ، تا دیگه شبای سرد پاییز تو کوچه پس کوچه های بالای شهر ، خودمونو گم و گور نکنیم و وقتی برگشتیم محل خودمون غم ها و اشک ها و حسرت ها و حسادت هامونو حتی رومون نشه با خودمون پیش بکشیم ، تا دیگه توی علفزارای سبز و نوک کوه های بلند و کف رودخونه های سر در جنون بی نام و نشون ، تنهایی هامونو ، فقط و فقط مجبور نشیم دوتایی با هم ، هامون بازی کنیم ، می خواهیم کتابایی که دوتایی می خونیم ، فیلم ها و تئاترهایی رو که دوتایی می بینیم و موسیقی هایی رو که اون هارو هم فقط دوتایی گوش می دیم رو خیلی ساده ، دیگه دوتایی نخونیم ، نبینیم و گوش نکنیم، معرفی کنیم ، نقد کنیم و خلاصه هر . . . رو که حال کردیم و حال کردید بکنیم ، تا دیگه مجبور نباشیم آه ... . چی بگم مادر جان؟

مامان ، از این نامه چندتایی کپی کن ، یکی بده آب لجن جوب ببره ، چندتایی بده آقا بایرام سبزی فروش لازمش می شه ، بقیه اش رو هم بده به همه دخترایی که محل سگ هم تا حالا به ما نذاشته اند ...

مامان ...

یادته گفتم حال پسر ناجورت خوبه ؟

مثل چی دروغ گفتم .

جون مامان باور نکن ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر