۱/۱۵/۱۳۸۹

فیلیپ گلس و موسیقی مینیمال



فیلیپ گلس سال 1937 در بالتیمور مریلند به دنیا آمد. خانواده او از مهاجران اوکراینی به آمریکا بودند. با وجود آنکه پدر وی صاحب یک مغازه صفحه فروشی از سبکهای مختلف بود، اما مجموعه صفحه های فیلیپ جوان اغلب شامل صفحه های فروش نرفته موسیقی مدرن مانند آثار هیندمیت (Hindemith)، بارتوک (Bartók) و شوستاکوویچ (Shostakovich) و موسیقی کلاسیک مانند کوارتتهای زهی بتهوون و تریوهایی با دو پیانو از شوبرت (Schubert) بود.
گلس پس از همکاری با راوی شانکار (Ravi Shankar) موسیقی دان برجسته هندی، بر روی موسیقی متن فیلم چاپاکا (Chappaqua)، در سال 1966 به شمال هند سفر کرد که البته این سفر بیشتر جنبه مذهبی داشت. او در آنجا با مهاجران تبتی آشنا شد و پس از گرویدن به مذهب بودیسم، موفق شد تا در سال 1972 با تنزین گیاتسو (Tenzin Gyatso)، چهاردهمین دالایی لاما (Dalai lama) ملاقات کند.
در سال 1987، گلس به اتفاق رابرت تورمن (Robert Thurman)، استاد دانشگاه کلمبیا و ریچارد گیر (Richard Gere) بازیگر سینما، "خانه تبت" (Tibet House) را تاسیس کردند. این مکان که به دستور رهبر مذهبی آنها، "دالایی لاما" به وجود آمده است، در واقع مقر تبلیغ و ترویج آداب و رسوم تبت و دین بودایی است و در نیویورک واقع شده است.
او در کودکی نواختن فلوت را در کنسرواتوار موسیقی پی بادی (Peabody) آموخت و سپس در 16 سالگی برای تحصیل ریاضیات و فلسفه به دانشگاه شیکاگو رفت.او همچنین در دانشکده‌ی جیلیرد نیویورک و پاریس تحصیل کرد و بعد با اشتغال به کارهای مختلفی مثل تاکسی‌رانی در نیویورک امرار معاش می‌کرد. تا این‌که از دهه‌ی چهل زندگی‌اش، به‌طور تمام وقت به آهنگسازی مشغول شد. او موسیقی مجلسی، موسیقی فیلم و اپرا می‌سازد. او چهار بار ازدواج کرده، چهار فرزند دارد و در نیویورک و نوااسکوشیا زندگی می‌کند.او از بنیان‌گذاران موسیقی مینی مال و از تاثیرگذارترین آهنگ‌سازان اواخر قرن بیستم است و از وی به عنوان کسی که هنر موسیقی را (همراه با پیش‌گامانی مانندریچارد اشتراوس، کورت ویل و لئونارد برنشتاین) به میان مردم جامعه آمریکا آورد، یاد می‌شود .

اما گفتیم موسیقی مینی مال :

مینی مالیسم یا کمینه گرایی، مکتب هنری است که اساس آثار و بیان خود را بر پایه سادگی بیان و روش‌های ساده و خالی از پیچیدگی معمول فلسفی و یا شبه فلسفی بنیان گذاشته‌است.

مینی مالیسم در شکل‌های مختلفی از طراحی و هنر، به ویژه در هنرهای تجسمی و موسیقی استفاده می‌شود. مینی مالیسم پس از جنگ جهانی دوم، در هنر غرب به وجود آمد و بیشتر از سوی هنرمندان هنرهای تجسمی آمریکایی در اواخر دهه 1960و اوایل دهه 1970 میلادی، گسترش پیدا کرد.

مینی مالیسم درموسیقی شیوه تصنیف موسیقی با استفاده از ایده‌ای است که چند بار تکرار می‌شود.یک قطعه مینی مالیستی موسیقی معمولاً تم کوتاهی را در بردارد که ممکن است ملودیک یا ریتمیک باشد.این تم سپس بارها، تکرار می‌شود اما به تدریج تغییر می‌کند. گاهی اوقات این شیوه با دو یا چند ساز اجرا می‌شود که با اجرای نت‌های شان قطع می‌شوند یا هم نوازی می‌کنند اما هم زمان که یک ساز به آرامی سریع تر از دیگری نواخته می‌شود، ساز دیگر به تدریج از هماهنگی (Sync) خارج می‌شود.موسیقی مینی مالیستی در دهه‌های ۱۹۶۰ و۷۰ میلادی محبوب شد. آهنگسازان مینی مالیست کار خود را در حالی شروع کردند که آهنگسازان زیادی قطعاتی می‌ساختند که بسیار پیچیده بوده و درکش برای شنونده سخت بود.

تکرار در موسيقي ميني ماليستي را شايد بتوان يکي از شاخصه هاي مهم اين سبک از موسيقي دانست. غالباً اين تکرار خود را در بافت ريتميک اثر نشان مي دهد و از طريق آن شنونده را به عالمي خلسه آور مي برد. گوش دادن به موسيقي ميني ماليستي را همانگونه که استيو رايش به آن اشاره کرده شايد بتوان مانند آن دانست که «ساعتي شني را برگردانده و به ريزش مداوم شن ها خيره شويم.» مساله تکرار مداوم يک موتيف و به عبارتي بهتر خلق پيچيدگي هاي مکرر از طريق تکرار يکنواخت موتيفي ساده يا فيگوري ريتميک در موسيقي ميني ماليستي از ديد منتقدان آن همواره نوعي نقطه ضعف به حساب مي آمده در حالي که تکرار بي پايان، بخشي از تفکر آهنگساز ميني ماليست براي دستيابي به هدف نهايي خويش است و آن چيزي نيست جز ايجاد فضاهاي خلسه آور يا امثال آن از طريق بيان چندباره يک موضوع کوچک و شايد حتي پيش پا افتاده.در آثار رايش و گلس حضور اين تکرار به خصوص از ديد ريتميک قابل توجه ترين نکته ممکن است. به طور مثال مي توان «6 پيانو» اثر رايش را مورد بررسي و کاوش قرار داد که در آن 6 نوازنده پيانو نزديک به 20 دقيقه مشغول نواختن تنها يک فيگور ريتميک هستند يا قطعه «در دو» اثر رايلي که ساختار مشابهي از نظر بازي ريتميک دارد و به اندازه « 6پيانو» تاثيرگذار است که فيليپ گلس در کنسرتو ويولنش (که شايد آن را بتوان يکي از محبوب ترين و مشهورترين و حتي پرفروش ترين آثار وي برشمرد) تکرار را از ريتم ملودي منتقل مي کند و اينجا شاهد تکرار بي وقفه يک يا دو ملودي هستيم که در نهايت سادگي از تاثيرگذاري شديدي برخوردارند. به ويژه موومان دوم اين کنسرتو ساختاري کانونيک دارد که به نوعي روند جلورونده، مضطرب و تيره اش آن را به يکي از درخشان ترين آثار نوشته شده در اين سبک بدل مي سازد و همين موومان دستمايه گلس براي ساخت موسيقي فيلم «ساعت ها» مي شود که آن را به يکي از قوي ترين آثار وي در زمينه موسيقي فيلم تبديل مي کند.در مجموع آهنگساز ميني ماليست از تکرار به عنوان ابزاري ضروري در جهت ارتباط برقرار کردن با مخاطبش استفاده مي کند. حال آنکه اين تکرار بافتي ريتميک داشته باشد يا ملوديک بحثي است جداگانه. ولي مي توان در آثاري که حداقل از نظر بازاري موفق تر بوده اند تکرار را بيشتر در ملودي و بازي هاي کنترپوآنتيک ملودي ها ديد تا در ريتم که دستمايه کاري آهنگسازان قديمي تر بوده است.

اما دوباره فیلیپ گلس :

چند روز پیش داشتم مطلبی در مورد گلس از آلن روچ سردبیر مجله ی Modern Word می خوندم که ترجمه اش رو براتون این زیر گذاشتم :

فیلیپ گلس را میتوان یکی از مشهورترین آهنگسازان زنده جهان دانست. او به عنوان یکی از بنیان گذاران مینی مالیسم (Minimalism) با سبک روان و نافذ خود موفق شده است تا تقریبا در تمام جنبه ها و نمودهای موسیقی مدرن از آهنگسازی علمی گرفته تا موسیقی تبلیغاتی برای تلویزیون وارد شود.

تاثیر او بر روی موسیقی راک هنرمندان خلاقی چون دیوید بووی (David Bowie)، برایان انو (Brian Eno)، تنجن دریم (Tangerine Dream) ، کینگ کریمسون (King Crimson) و تاکینگ هدز (Talking Heads) کاملا محسوس است.

اپراهای او نیز سمت و سوی نمایشهای موزیکال را برای همیشه تغییر داده و با ساختار غیر خطی و وسعت چند رسانه ای خود، مفهوم کلی اپرا را در ذهن شنوندگان زیر سؤال برده است. حتا عده ای از کارشناسان مشتاق او را با ریچارد واگنر(آهنگساز آلمانی 1813-1883) مقایسه کرده اند.

تاثیر او بر آهنگسازانی چون جان آدامز (John Adams)، مایکل نیمن (Michael Nyman)، لویس آندریسن (Louis Andriessen) و آروو پارت (Arvo Pärt) کاملا حس میشود.

مجموعه موسیقیهایی که تاکنون برای فیلم ساخته است طیف وسیعی را از موسیقی متن شاهکار آوانگارد گادفری رجیو (Godfrey Reggio) به نام کویا ناسگاتسی (Koyaanasqatsi) تا موسیقی فیلم ...دون (Kundun) ساخته مارتین اسکورسیزی (Martin Scorsese) دربر میگیرد.

علی رغم این موفقیتها - یا شاید به دلیل وجود آنها - گلس بیشتر به عنوان آهنگسازی بحث برانگیز شناخته شده است و هدف غرض ورزیهای منتقدان مدرنیستی قرار گرفته که احساس میکنند آثار تونال او با خصوصیاتی چون ارتباط پذیری، تکرار شوندگی و بی پروایی، موجب دوری نسلهای زیادی از موسیقی کلاسیک شده اند.

من شخصا عقیده دارم که این گفته صحت ندارد. من از آثار آتونال بعد از شوئنبرگ (Schoenberg 1951-1874) موسیقی دان اتریشی /مجارستانی مقیم آمریکا و مبدع آهنگسازی دوازده صدایی یا (dodecaphony) بسیار لذت میبرم. آدم که نمیتواند مدام با قراردادها زندگی کند و عقیده دارم که احساسات شدید موجود در این آثار بیش از آنکه روح را تحت تاثیر قرار دهد بر ذهن اثر میکند.

موسیقی گلس، با ریتمهای جذاب، رفت و برگشتهای با شکوه و آهنگ اوج گیرنده آن، همانقدر که زیبا است، مجذوب کننده نیز هست، و مقدار زیادی از جاذبه آن در این است که شنونده با روشهایی متفاوت به تجربه ای جدید از فضا و زمان دست مییابد.


Philip Glass
البته با توجه به پرکاری و آثار متعدد او نمیتوان تمام آثار او را شاهکار نامید، موسیقی گلس در بهترین حالت خود دارای رومانتیزمی است که از احساسات گراییهای کم ارزش تهی است.


موسیقی او بازتابی از زیبایی و سرزندگیی است که از ضرباهنگها و چرخه های موجود در بدن انسان نشات گرفته است و ریشه در خودآگاهی و ارتباط درونی انسان با طبیعت دارد. این موسیقی همانقدر که میتواند در وصف تغییر شکل ابرها باشد، میتواند بیانگر شکل گیری شهرها و حرکات حساب شده سیارات باشد یا تنها به گرد مدار قلب انسان بگردد.

یادداشتی بر استفاده از مینی مالیسم
هنگامی که درباره فیلیپ گلس مینویسیم، به نظر میرسد که اشاره بر چند مورد اجتناب ناپذیر است :

1)
او را مینی مالیست بخوانیم
2)
مینی مالیست بودن او را انکار کنیم
3)
او را با استیو رایش (Steve Reich) و تری رایلی (Terry Riley) در یک گروه قرار دهیم. در حقیقت، همانطور که بارها گفته شده است، گلس این اصطلاح را خوار میشمارد و آنرا - به غیر از توصیف چند اثر کامل اولیه خود - رد میکند.

اولین بار استفاده از واژه "مینی مالیسم" برای توصیف نوعی موسیقی به کار رفت که در آن از کمترین تعداد عناصر موسیقایی و محدودترین روشهای تغییر و تحول بخشیدن به این عناصر استفاده شده باشد.

از زمان ساخته شدن اپرای "اینشتین در ساحل" (Einstein on the Beach) و پس از آن، موسیقی گلس دیگر به سختی در چنین تعریفی میگنجد. اما مساله این است که برچسبهای قدیمی به سختی پاک میشوند و معنای این اصطلاح هم در طی گذشتن از چند دهه تغییر یافته است.

در حالی که گلس تعریف وزین "موسیقیی با ساختار تکرار شونده" را ترجیح میدهد، اما واقعیت این است که مینی مالیسم در موسیقی نیز کمابیش همین معنی را میدهد و میتوان با کمی اغماض، آنرا برای توصیف موسیقی گلس، رایش ، نیمان و آدامز به کار برد.

به هر صورت، این اصطلاح نیز، مانند اصطلاح بحث برانگیز "واقع گرایی جادویی" (Magical Realism)، با وجود تمام مخالفتها، باقی خواهد ماند و ما را به یاد این مطلب می اندازد که شوئنبرگ نیز از لغت "آتونال" خوشش نمی آمد.

پس تاریخ، بدون توجه به صحت لغوی این اصطلاحات، همچنان مکتب شوئنبرگ را آتونال و موسیقی گلس را مینی مال خواهد نامید.

گفتم گلس و موسیقی فیلم :

  • کویانیس کاتسی (Koyaanisqatsi) 1982
  • فیلم مستند غبار جنگ ( Fog of war) 2003
  • کاندون (Kundun)1997
  • خط آبی باریک ((The Thin Blue Line1988
  • پوواک کاتسی (Powaqqatsi) 1988
  • ناکوی کاتسی (Naqoyqatsi) 2002
  • نمایش ترومن (Trueman show) 1998
  • دراکولا 1999
  • ساعت ها 2002
  • دیوارهای گویا 2004

اما اگر نگم تو دلم می مونه (Metamorphosis)

اثر معروف گلس، آلبوم «piano solo» است که متشکل از یک قطعهی پنج پارتی به نام «Metamorphosis» بوده که اقتباسی از کتاب (مسخ ) کافکاست. پارت اول شامل تکرار چهار آکورد با باسی پایین رونده است و دیزونانسی که هر از چندی خودنمایی میکند. رفقا این آلبوم یه شاهکار تمام عیاره .

یه مصاحبه ی فیلیپ گلسی :

این مصاحبه رو از گاردین گرفتم که ترجمه اش رو این پایین می تونید بخونید :

سلام آقای گلس. می تونم بپرسم بیش از همیشه کی خوشحال بوده‌اید؟

لحظات شاد زیادی داشته‌ام. و در دریایی از این لحظات شاید زندگی می‌کنم. لحظاتی که مربوط به خانواده‌ام و کارم هستند.

بزرگ‌ترین ترس‌تان چیست؟

ترس از چیزی که حتماً اتفاق خواهد افتاد. این‌که همه‌ی کارهایی را که می‌خواهم انجام دهم، به پایان نرسانم.

اولین خاطره‌ای که در ذهنتان هست، چیست؟

سه یا چهار ساله بودم و موسیقی گوش می‌دادم.

کدام شخصیت در قید حیات را بیش از همه تحسین می‌کنید و چرا؟

راوی شنکار و دوریس لسینگ، دو تا از قدیمی‌ترین دوستانم. راوی در زمینه‌ی موسیقی یک منبع الهام فوق‌العاده است. دوریس را هم به استمرار درک بالایش تحسین می‌کنم.

کدام خصیصه‌تان بیش از بقیه، ناراحت‌تان می‌کند؟

من آدم خیلی تنبلی هستم. سعی می‌کنم همیشه سرم شلوغ باشد. چون زمان کمی برای کارهایی که باید انجام دهیم، داریم.

کدام خصیصه‌تان برای دیگران آزاردهنده‌تر است؟

همین تنبلی.

جدای از اموال، گران‌بهاترین چیزی که خریده‌اید، چیست؟

تحصیلاتم.

و ارزشمندترین دارایی‌تان‌؟

همین تحصیلاتم.

دوست داشتید کجا زندگی می‌کردید؟

دوست دارم که در مکان‌هایی دور زندگی کنم و تمام اطرافم را طبیعت دربرگرفته باشد.

نقطه‌ی قوت‌تان چیست؟

حافظه.

چه چیزی ناامیدتان می‌کند؟

پریشان می‌شوم، اما ناامیدشدن فرق می‌کند. یکی از چیزهایی که بیش از هر مساله‌ای پریشانم می‌کند، بی‌عدالتی‌هایی است که تحمل می‌کنیم.

در فیلم زندگی‌تان، چه کسی نقش شما را بازی خواهد کرد؟

نظری ندارم، من سینما نمی‌روم.

بدترین عادت‌تان چیست؟

صبح زود بیدار می‌شوم. حدود ساعت پنج صبح. ترجیح می‌دهم بیشتر بخوابم، اما هرگز نمی‌توانم.

عطر مورد علاقه‌تان؟

عطر یک جعبه‌ی چای تازه‌ی نعنایی.

بدترین چیزی که کسی به شما می‌گوید چیست؟

بارها پیش آمده که کسی به من نزدیک می‌شود و می‌گوید: «‌شما را جایی ندیده‌ام؟» آن‌ها دیده‌اند، اما نمی‌دانند چرا و من هم قصد ندارم به خاطرشان بیاورم.

گربه یا سگ؟

هر دوتایشان را داشته‌ام و عادت به داشتن‌شان را ترک کرده‌ام.

به خاطر چه چیزهایی به والدین‌تان مدیونید؟

به پدرم، به خاطر شخصیتش و به مادرم به خاطر شوخ طبعی و درک بالایش.

بزرگ‌ترین عشق زندگی شما کی یا چیست؟

همیشه بچه‌ها و نوه‌هایم.

بهترین بوسه‌ی عمرتان؟

انواع مختلفی هست. به یاد دارم دوستی را که چند روز پیش از مرگش در آغوشم گرفت. بعداً فهمیدم که آغوش او چه معنایی داشت. او می‌دانست که دارد می‌میرد و من نمی‌دانستم.

شده که به کسی بگویید دوستت دارم و دوستش نداشته باشید؟

البته.

از چه آدم در قید حیاتی بیشتر بدتان می‌آید و چرا؟

سیاست‌مدارانی که آشکارا قول می‌دهند که خود را وقف بهبود زندگی دیگران کنند و بعد فقط به فکر بهبود وضعیت خود و دوستانشان هستند.

بدترین کاری که انجام داده‌اید چه بود؟

پانزده سالم که بود، شغلم پختن همبرگر بود. الان ۵۱ سال است که گیاه‌خوار هستم. بنابراین شاید آن تجربه، پیش زمینه‌ای برای میل‌ام به ترک مصرف گوشت بوده باشد.

بزرگ‌ترین سرخوردگی‌تان در زندگی چه بود؟

نمی‌دانم. من خوش شانس بودم. توانستم با آدم‌هایی درس بخوانم که دوست داشتم در کنارشان تحصیل کنم، همین‌طور با کسانی دوست باشم که دلم می‌خواست دوستم باشند و سر آخر این‌که جوری زندگی‌ام را بسازم که دلم می‌خواست.

اگر می‌توانستید گذشته‌تان را اصلاح کنید چه چیزی را تغییر می‌دادید؟

بعضی از رویارویی‌های شخصی و اجتماعی هست که بیش از آنچه لازم بود، ادامه یافت.

اگر می‌توانستید به زمانی در گذشته برگردید، به چه زمانی می‌رفتید؟

به زمان‌های خیلی دور. درباره‌ی پیدایش چیزها کنجکاوم.

آخرین بار کی و چرا گریه کردید؟

در سن و سال من، آدم یکی یکی دوست‌هایش را از دست می‌دهد و این می‌تواند خیلی تاثربرانگیز باشد.

چطور احساس آرامش می‌کنید؟

می‌نشینم پشت پیانو و موسیقی می‌نوازم. همین‌طوری هم کار می‌کنم.

چه چیز مشخصی کیفیت زندگی‌تان را بهبود می‌بخشید؟

زندگی در جهانی با خشونت و وحشت کمتر.

مهم‌ترین درسی که از زندگی یاد گرفتید، چه بود؟

درسی که همه ما یاد می‌گیریم. این‌که زندگی با سرعت زیادی می‌گذرد.

--------------------------------------------------------------

کمک گرفتم از :

سایت Aftab.ir

سایت رادیو زمانه

آرشیو روزنامه ی اعتماد

مجله ی آمریکایی Modern Word

گاردین

سایت Wiki pedia.com


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر