دو سالي مي شد كه خشكيده اون هفت تير رو خريده بود و خشابش رو هم پر كرده بود و اونرو
مسلح توي كشوي ميزش گذاشته بود . هرشب كه به خونه مي رفت به خودش مي گفت :
خشكيدة احمق بي شعور، ديگه بايد امشب كارو يكسره كني،آخه تا كي مي خواهي اينجوري آويزون باشي بدبخت ؟
اما تو اين مدت هر بار دلايلي جلوي تصميم خشكيده رو مي گرفت و اون دلايل، ترس يا اميدهاي
واهي و بيخودي بودند، تا اينكه يه شب ...
همسايه ها جسد بو گرفتة خشكيده رو بعد از چند هفته پيدا كردند، اما در اون مدت هيچ كس از
اهالي صداي تيري نشنيده بود، اثري هم از برخورد گلوله با بدن جسد ديده نمي شد.
خشكيده همون طور بي حركت روي تختش كه وسط اتاق كوچكی بود و با پنجره هايي كه شيشه
هاي سياه داشت و هميشه تاريك بود، افتاده بود .
خشكيده از تكرار مرده بود .
ناجور
سپيدة صبحي دوباره
http://babaee.persianblog.ir/
پاسخحذفپیام داشت انتهاش؟!آن هم اینقدر محکم توی چشم مخاطب؟!
پاسخحذفپسندیده است اینطور باشد؟
فکر نکنم
ايده ي خوبي بود
پاسخحذفافرين
فقط نبايد اينقد كلمه "خشكيده" رو بكوبي توي صورت مخاطب انگار نمي فهمه اين ادم خشكيده شده و بايد مدام براش توضيح بدي، يه بار مي گفتي بس بود
دقت كن توي كار به اين كوتاهي شيش باز يه كلمه تكرار بشه خيلي مي خوره توي ذوق
سلام
پاسخحذفما داریم یک کار هایی انجام میدهیم تقریبا در زمینه ی فال گیری و اینهاست
اسم چندی از دوستانم در فال میخواهم باشد
نگران نباشید اسم و فامیلتان در وبلاگم محفوظ خواهد ماند و تنها لینکتان را در پست قرار خواهم داد. میخواهیم در مورد شما بنویسیم اما باید اسم و فامیلتان را بدانیم.
لطفا آن را برایم خصوصی بفرستید.
خوشحالمان میکنید.
بهنظرم خیلی موجز باید کمی از این روند تکرار و روزمرگی را نشان میدادی (البته خب متناسب با فضا و لحن داستان).
پاسخحذفیک طنزی هست که با اسم طرف شروع میشود (چه اسم بامزهای!) و به نحوهی مردناش که با غافلگیری هم همراه است ختم میشود و البته آن جملهی آخری «سپیدهی صبحی دوباره» که ریشخند کردن کل ماجراست.
قصد توجیح چیزی رو ندارم . فقط چند توضیح رو لازم می بینم .
پاسخحذفبه سولماز عزیز :
نه . پیام خاصی مد نظرم نبود . خواستم فقط مشاهده گر علت و معلول فاجعه ای باشم که بر سر خیلی هامون میاد .
به کریس خوبم :
ممنون از دقت نظرت . هدف از تکرار این اسم با این تعداد ، نهیب مکرری ست که فردی مبهوت، که به خویش نیز مات می نگره، مدام می زنه . تلاشی ست برای گریز از غرق در ناخودآگاهی و همچنین نرسیدن به مرزهای خودآگاه . البته می دونم در فرم بیش از حد تکرار شده .
سلام به علیرضا که هنوز هم به محله ی ناجورها میاد .
دوست داشتم کش میدادی...
پاسخحذفمی دونم می خواست بره ولی منو همراه میکرد و بعد میرفت/
راستی آپ می کنی خبر بده
فدایی داری ناجور
خوش است خاطره وقتی که مستند باشد
پاسخحذفمگر که خاطره از خاطرات بد باشد
به نام هیچ کسی نیست این دل ویران
خوشا به حال زمینی که بی سند باشد
مزن به سینه ی ملت تو دست بی ادبی
علی الخصوص که آن دست دست رد باشد
خوشمان آمد!
سلام رفیق ناجور من نمی دونم چرا یهو
پاسخحذفآخر نوشته ت منو یاد مرگ حسین پناهی انداخت درست یادم نیس خرداد یا تیر چند سال قبل
حسین در خانهء اجاره ای یوسف آباد
به نظرت اونم از سکون مرد؟؟؟
٭ بدرود
"در این دهه، دیدگان مرا تو کی بی کنار باران دیدی!
بیا پنجرهها را ببند
دستهای مرا ببند
دهان مرا ببند،
باز به هر سو که بنگرم
تو آوازی خواهی شنید.
میگویی چشمهای ترا نیز خواهم بست
باز به هرچه بیندیشم، تو آوازی خواهی شنید.
چه خاکسترم در تخیل باد و
چه بیگورم بر عرش آب."
علی صالحی
بدرود، همراهان تنهاییام.
سلام ناجور من...
پاسخحذفتصویرسازیِ تا قبل از مرگ رو دوست داشتم اما پایانبندیش منو راضی نکرد. انتظار من اتفاق دیگری بود در پایان که برآورده نشد... با اینهمه این نویسندهی متن است که تصمیم میگیرد برای قهرمان قصهاش چه سرنوشتی رقم بزند!
قیافم دیدنی شده!...
پاسخحذفاز تکرار مرده بود...
...!
سلام ناجور من
پاسخحذفتو حساب این قلب خسته ما رو نمیکنی و این پستو میزاری تو بلاگت
از شبه طنز پنهان تو کلامت خوشم اومد ، ام یه کم با پایان بندیش مشکل دارم
یه خورده فکر کنم خواستی "ژان کلود کریری " تمومش کنی که البت فکر کنم در نیومده باشه ولی در مجموع خیلی خوب بود
تو این پنجشنبه دوستداشتنی حتما در بارش بحث میکنیم
لذت بردم
پاسخحذفبه نظرم یه فرم دیگه از یه محتوای تکراری (روزمرگی و تکرار) بود.
هر چند که من چیز دیگه ای ازش برداشت کردم