۱۰/۲۰/۱۳۸۹

برف نو برف نو سلام سلام


همیشه به خودم می گفتم برف که بیاد نباید تو خونه نشست ، حالا هر ساعتی که باشه . از بچه گی هم همین کار رو کردم .

همیشه حال و هوای عشقی گرم و لبخنده ای گرمتر و قدم زدنی زیر بارش این دونه های اغواگر لعنتی برم می داره و سرخوش احوالم می کنه . اما یا عشقی نبود یا لبخندی یا برفی یا هرسه .

اما الان . درست همین الان حس قدم زدن هست . برف هم هست ، سیگار نیز .

خب چه کنم که عشقی نیست . لبخندی نیست ، گرمایی نیز .

و من اینجا هنوز دلم می تپه و شاده . درست مثل کودکی که با دیدن برف دلش مشوش می شه که فردا مدرسه شون تعطیل می شه یا نه ؟ مامانش بهش اجازه برف بازی می ده یا نه ؟

و من هنوز شبهای برفی ، پرده ی آبی اتاقم رو باز می ذارم و از دل تاریکی های اتاقم به سرخی آسمون خیره می شم و مهمون ضیافت رویاها و تشویش ها می شم .

و هنوز هم از شوق فردای صبحی سپید سخت خوابم می بره .

سخت .


۱۰ نظر:

  1. بعضی پستها دوباره هوای سیگار رو میندازه به جون آدم،از بس که زیبا نوشته میشن..

    پاسخحذف
  2. شاگرد! بذار دستت را ببوسم!

    پاسخحذف
  3. سلام/
    هنوزم فدایی داری ناجور/

    پاسخحذف
  4. برای یک نفر!

    پروانه ام - درد می کند
    پیشانی ام - زندگی ام
    تو - دنیا
    درد می کند
    این از خواستن ات بود
    یا
    از نخواستن ات
    از هر چه بود
    درد می کند حالا یش
    حالا که اینطور رهایمان کردی
    خودت را بیشتر دوست داشته باش
    اینجا کسی تو را رها نکرد
    تا کمتر خودش را دوست داشته باشد
    اینجا کسی تو را رها نکرد و
    دست های پوشالی ات را محکم چسبید
    تا گم ات نکرده باشد
    از کجا می دانست که تو دست هایت را خالی گذاشته ای و رفته ای
    خودش گم می شد و حالی اش نبود
    مترسک ِ دست هایت حالی اش نبود

    درد می کند پروانه ام
    کوچولو ام
    پیشانی ام
    همه ام

    پاسخحذف
  5. روبراهی ناجور جانمی ؟ ها؟؟!

    پاسخحذف
  6. سلام
    خوب بود بد جوری هم خوب بود !!!!!
    ضد یاد

    پاسخحذف
  7. چه بی ذوق، من شبانه پاشدم رفتم پشت بام، زیر برف.

    پاسخحذف
  8. به علیرضا :

    مثل اینکه همون شب کلی رفتم تادم دمای صبح قدم و سگ لرز زدم ها .

    پاسخحذف
  9. سلام رفیق سفر به خیر خوش به حالت که رفتی سفر و آب و هوایی عوض کردی منم خیلی دلم می خواد یه سری برم تهران بیام اما حسابی رو سرم کارریخته راستی از عشق گفتی تا یادم نرفته بهت بگم اگه به خودت تلقین کنی که وجودت از عشق تهی شده کم کم به باور می رسی پس بلند شو دوست من به خودت بگو تا شقایق هست زندگی باید کرد و تا انسان حس داره و دلش می تپه می تونه ببخشه و دوست داشته باشه

    پاسخحذف
  10. دوست خوبم ناجور جان آپ شدم بیا نظر بده به دیگر دوستانتون هم بگین بیان نظر بدن یه نظر سنجیه !!![گل][گل

    پاسخحذف