۳/۳۱/۱۳۹۰

قلب تو شاعریست


بی مقدمه و حاشیه می رم سر اصل مطلب . حقیقتا سینمای رودریگو گارسیا رو سینمایی به شدت انسانی یافتم . سینمایی که موضوع اش ماهاییم . انسان ها . انسان امروز . انسانی که روزمره گی می کند ، غذا می خورد ، کار می کند ، می خندد ، عشق می ورزد ، خیانت می کند ، رنج می کشد ، گریه می کند ، عاشق است و جدا می شود ، عذاب می کشد ، عاشق است و خاطره می سارد ، رها می کند ، رها می شود ، با خاطراتش رها می شود ، تنها می ماند ، می میرد . قبل از مرگ جسم در خویش می میرد .

باز هم نسلی که میراثش را برای نسل بعد از خودش باقی می گذارد . میراث اشتباه ، میراث شهوت زدگی ، میراث نا آگاهی ، خود خواهی ، سبک سری ، جوانی و حتی عاشقی کردن .

این فیلم رو هم مثل فیلم قبلی گارسیا سرشار از روح انسانی و عواطف پاکی دیدم که امید می بخشن و روان ساز زندگی اند و بعضا حتی لغزاننده . آنچنان که گاهی مجبور بشی از جمع بیای بیرون و یا روت رو برگردونی به سمت پنهانی که کسی نتونه ببینه که داری غمگینانه اشک هات رو از صورتت می تارونی . مگه چی شده ؟ چی بر تو گذشته ؟ تا این حد فیلم متاثرت کرده ؟

نه . اینطور نیست . تو یادت خودت افتادی . در آیینه چهره ی مغموم خودت رو دیدی و یهویی یادت اومده که تو نیز انسانی ، تو نیز خاطره ساختی ، تو نیز رها شدی ، تو نیز رنج بردی ، تو نیز گلویی داری که بی اختیار چیزی درونش متراکم می شه و ماهیچه هاش درد می گیره نگه داشتنش رو تاب نمی آری . اسم اون بغضه . رهاش می کنی حیرت می کنی . آره تو نیز اشک می ریزی انسان .

( عنوان مطلب نام کتابی ست )

۱ نظر:

  1. سلام
    هنوز این فیلم به دستم نرسیده اما تعریفش رو زیاد شنیده ام..

    پاسخحذف