۱۰/۰۳/۱۳۹۵

می‌دونی؟! علاقه‌ای به اینکه کسی رو‌در‌رو ازم تعریف کنه ندارم. در اتاق کارم بودم و مشغول به کاری. همکار مسنی دارم (آقای س) که درب زد و وارد شد. نگاه پرسشگرش کردم که کارت چیه؟ فهمید بی‌وقت آمده. گفت آمدم باهاتون سیگاری دود کنم آقای موسوی. اجازه‌ش دادم بنشینه. نشست، سیگارش رو روشن کرد. من هم. شروع به صحبت بی مقدمه‌ای کرد اینطور: می‌دونی چیه آقای موسوی؟ می‌دونم که هرکی ازین درب میاد داخل باهات فقط صحبت کار می‌کنه، گاهی تو چهره‌ت دیدم خستگی این اوضاع رو. از طرفی خوشحالم باهات همکارم. تو کسی هستی که برای خودت ساعت‌های فراغت شخصی می‌سازی و همه وجودت خلاصه در این جغرافیا نیست. اینکه مطالعه می‌کنی یا موسیقی گوش می‌دی آدم انگار می‌کنه بخشی از وجودت جای دیگری سیر می‌کنه و پاره‌ای ازت مال عوالم اینجاست. با اینکه سن و سالت از من کمتره ازت چیزهایی یاد گرفتم. مهم‌اش اینکه با غریزه کار نمی‌کنی مثل خیلی‌ها و فکر می‌کنی به کارت و ایده داری. نگاهم رو به پایین انداخته و خودم رو به بازی با دود سیگار مشغول کرده بودم. گفتمت، علاقه‌ای ندارم کسی رودررو ازم تعریف کنه چون از اساس چندانی به تعاریف اغیار از خودم ندارم باوری. من چیز قابل ستایش و تعریفی در خودم نمی‌بینم. در عوض به حرفای تلخت یادم افتاد. "س" ازم تعریف می‌کرد و من حرف‌های دشوار تو رو می‌شنیدم. رسید تا جایی که سربلند کردم دیدم "س" گرم حرف زدن بود، لب‌هاش تکان می‌خورد و صداش صدای تو بود. ترسیدم لحظه‌ای. گمانم برد مجنون یا اثیری شدم. میون حرفش پریدم که ولش کن این حرفا رو آقای "س". بیا برات آواز ماهور استاد بذارم از قطعه سوم آلبوم چشمه نوش. حرفش رو قطع کرد و صدای استاد اتاق رو پرکرد. خالی میون من و آقای "س". خالی میون من و فاصله حالا دیگه نجومی با تو. خالی تعاریف "س" و حرف‌های سخت تو رو. گفته بودمت شجریان یه چاله بزرگه. اسیرت می‌کنه. می‌خونه، آخ که چه دل‌دوز و چه دل‌سوز می‌خونه:
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحبنظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست (هست؟)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر