۱۰/۰۵/۱۳۹۵

طعم تمبر/ یک


            نترس. احتمالا تا تو بیایی من اینجا نخواهم بود. گیرم که بیایی و من نیز اینجا باشم. تو را چه کار با این حوالی آخر؟! احتمالا جایی دور از من خواهی بود و من را نخواهی دید. نترس و باژگونه مباش. پیشترها گفته بودمت که مدتهاست مرا دیگر شوری و اشتیاقی نیست. چیزی که بخواهد خرمن رابطه را بگیراند و مشتعل سازد. حالا دیگر میان اینجا بودن و رفتن‌هام شوقی و انتظاری و آغوشی گشوده پس هیچ دری نیست. کم فروش رابطه‌ام و شوق نافرین. دیگری‌ای به شوقم نمی‌آرد، تنگ حوصلگی و کج خلقی می‌کنم. رابطه را بیمار کرده‌ام. گذاشته‌ام بندهای واصل را دیگری بگسلد. کنار کشیده‌ام و هیچم میل مرمت نیست. نترس و باژگونه مباش. این نیست که تو آنجا در تنهایی و سکوت و هجر باشی و من صاحب قهقهه‌های مستانه. این نیست که شرارهای دلت دستخوش بادهای زمستان باشد و من نوبهارانگی کنم. یک بدان سال است که افتادم از شرر دیگر. نترس و باژگونه مباش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر