۸/۱۸/۱۳۸۸

نه پای رفتن، نه تاب ماندن !

آی اتوبوس دور مسافت بین شهری .

آی اتوبوس حمل آدمای وامونده و پس ماندهای خشک اجتماع ...

آی اتوبوسی که برای جابجایی آدمایی از تیپ ماها، هیچ پولی، هیچ بلیطی و هیچ زهرماری نمی گیری .

نرو، منم می آم. منو ببر به دورهای دور .

ببرم همون جایی که، آدمایی رو که هیچ پُخی نشدن و تو اجتماعاتِ اونای دیگه به خاطر یه سری علایق خاص و باید و نبایدها و خوش اومدن ها و نیومدن های رنگارنگشون، بیرق تو سری خوردگی و واپس زدگی و انزوا رو نیک افراشتن. آره منو ببر به سرزمین همونا .

منو ببر و دورم کن از اینجا، ببرم همون جا که جایی نیست و در عوض یه عالم جا داره برای ما و هم تیپ های ما. همونایی که تو تیم ما توپ می زنن. همون جا که تمامی عواطف مشترک بین انسان ها تموم می شه. آره رفیق، همون جایی که دیگه هیچ کسی قربونت نمی ره. همون جایی که پیاده روی همه آدمای سرشلوغ و خوش مشرب به انتهاش می رسه .

وقتی که اون پیاده رو تموم بشه کوره راه رخوت، عقده، خود درگیری، بی پولی، اندوه های ماسیده در ته و توهای وجود و واگویه های عمیقاً بی مخاطب یا خویش مخاطب شروع می شه .

وقتی اون پیاده رو به انتهاش برسه

آه، وقتی به انتهاش برسه

همون جاست که دیگه هیچ کسی قربونت نمی ره ...

آری اِی برادر، اِی اتوبوس دور مسافت بین شهری، اونجا ممکنه جایی باشه همین بغل مَغل ها، کنار همین آدما، یا شایدم در بطن اجتماع ساختگی و پر و پیمون همین آدما. ممکنه لبه ی سکوهای جلوی تئاتر شهر باشه .

با صورتک ها

با سیگارها .

آی اتوبوس

آی اتوبوس دور مسافت بین شهری

تو رو ارواح خاک پدرت صبر کن، منم با خودت ببر ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر