
 
زندگی همین اسـت، همین جنبش و حرکت و حرکات موزون بدن است با روح، با موسیقی، با فریاد ...
                                                                   ( داریوش مهرجویی )
زندگی فولکس واگن زرد رنگیه که ماها باید سوارش بشیم. اون هم به هر قیمتی در هر مسیری و به هر شکلی در حرکته و ما باید برای رسیدن بهش دنبالش بدویم و یا بعضاً قبل از رسیدن و سوار شدن اول هلش بدیم .
فیلم Little miss sunshine به کارگردانی جاناتان دایتن و والری فاریس محصول سال 2006 رو دیدم و نیمچه نقد فیلم رو به دو بخش شناخت شخصیت ها و بررسی فرم و مسائل فنی تقسیم می کنم .
1- شناخت شخصیت ها :
پدربزرگ :پیر، معتاد به هروئیین و متارکه کرده با همسرش. از اوناییه که تو جوونیش همه جور عشق و حالی رو به هر معنی تجربه کرده و حالا هم اگر فرصتش پیش بیاد بازهم تجربه می کنه. اصولاً اگه آدمی باشین که با سلین عشق می کنین یا با چارلز بوکوفسکی تو یه تیم توپ می زنین، می تونین با پدربزرگ هم مثل من حسابی عشق کنین .
پدر :استاد دانشگاه، ازین دست آدم هاست که درس وای چقدر زندگی باحاله و روش های موفقیت و همیشه و هی برنده بودن و ازین قبیل لاطائلات تدریس می کنه که خودش هم ذره ای بهشون ایمان نداره و در خلال فیلم هم متوجه تضاد عمیق شخصیتش با نوع عملکردش می شیم .
مادر :شخصیت مادر، اونم مادرهایی ازین دست که ما قراره تو فیلمی چند روزی از زندگی خانواده متوسط شون رو ببینیم چندان مشخصه ی بارزی نداره. فداکار، دلسوز، زحمتکش و از اونایی که معتقدن همش باید به بچه هاشون فرصت بدن تا اونا به خود باوری برسن. البته متنفر از عقاید و باورهای پوشالی پدر، خیلی هم باحال و مهربون عین اکثر مامانای دیگه .
دایی :شخصیتی فوق العاده جذاب، ترکیبی از اندوه، علم و دانش بسیار زیاد، بی حوصلگی و جدیّت و همجنس گرایی، عاشق مارسل پروست و البته متنفر از نوع زندگی او، این کاراکتر وحشتناک اثرگذار درآمده .
پسر :آرام، عمیقاً طرفدار نیچه. او تصمیم گرفته خلبان بشه و قسم خورده تا وقتی به هدفش نرسیده روزه سکوت بگیره .
دختر :ده ساله، به شدت زیبا و دوست داشتنی، مصمم، در حال تمرین برای شرکت در مسابقه رقص دختران جوان و برنده شدن در آن. تحت تاثیر مزخرفات افراط گرایانه ی مثبت اندیشانه ی پدر.
2- بررسی فرم و مسائل فنی :
فیلم از نماد گرایی زیرکانه ای برای تفهیم مضمون اش بهره می برد. استفاده از یک فولکس واگن زرد رنگ و کاربرد نمادین آن از زندگی. سرنشینان اش هم هریک بیانگر ایفای نقش خود در پیشرفت این ماشین که به عبارتی بهتر همان زندگی ست. به عنوان مثال وقتی پدربزگ می میرد از ماشین خارج می شود یا وقتی پسر متوجه کور رنگی اش که مانعی بر سر راه خلبان شدن است، بی تابانه تلاش می کند تا از سقف یا حتی از پنجره خود را به بیرون پرتاب کند و روزه نه ماه ی سکوتش را با فریاد بلندی می شکند که نمایانگر قطع امید او از ادامه ی زندگیست، این نمادگونه گیه ماهرانه کاملاً در جهت زیبایی و روند روایی داستان است زیرا فیلم  حامل دو جمله ی کلیدی ست. یکی از پدربزرگ که به دختر می گوید: بازنده اون کسی ایه که از ترس نبردن تلاشی نمی کنه ولی تو تلاش می کنی پس برنده ای. دیگری هم از زبان دایی فرانک می شنویم که در اداره ی پلیس، آنجایی که ما نیز باید به همراه کاراکترها احساس غم و ناامیدی کنیم می گوید: ولی شاید بشه زندگی کرد .
فیلم جشنواره ایست از رنگ و نور و هنر نمایی های فیلمبرداری با نماهایی به شدت حساب گرایانه و صحنه ها و دکوپاژهایی بدیع و تاثیرگذار. به عنوان مثال عموماً وقتی خانواده را در ماشین می بینیم، زاوه دید (p o v) ما یا همان دوربین از جلو، یعنی از بیرون به داخل است که بیانگر حریم خصوصی و جایگاه هر فرد در این خانواده یا در این ماشین و یا کلی تر در زندگی ست .
در هر صورت فیلم را بسیار دوست دارم به خاطر القای حس نشاط انگیز حرکت، پیشروی، امید و همچنین امید به ادامه... این فیلم برای ما ناجورها که در خلال زندگی کمتر دچار خوشدلی و نشاط  می شیم و به یگانگی فرصت زیستن کمتر می اندیشیم، چون عموماً در حالتی اندوهناک هستیم و افکار منفی هم که امونمون رو بریده در حکم پناهگاهی، فرصتی، بازنگری یا حتی راهبردی می تونه باشه. نه تنها برای ماها بلکه برای خیلی از اونایی که محل سگ هم به ما نمیذارن ...
------------------------------------------
 
 
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر