۲/۱۲/۱۳۸۹

Casa de Lava ***



و اما می دانیم ...

نفرت حتی از فرومایگی

چهره را کریه و عبوس می کند

غضب حتی علیه ستم

صدا را خشن می سازد.

افسوس که ما زمین را برای دوست داشتن می خواستیم

خود ناتوان از دوست داشتن دیگران بودیم .

برتولت برشت

داشتم به این فکر می کردم که نیمچه نقد فیلم Casa de Lava اثر پدرو کوستا رو چطور شروع کنم که به این نتیجه رسیدم که بهتره همون طوری شروع کنم که او فیلمش رو شروع کرد.

فیلم در سکوتی غریب و با نماهایی باز از بالا که یاد آور فیلم های مستند است و فوران آتشفشانی را به نمایش می گذارد شروع می شود که حسی غیر منتظره را در مخاطب ایجاد می کند و ناگهان سونات آتونال دیزونانسی از ویولن با سرعتی بالا آغاز می شود که این غیر منتظره بودن نمای آغازین را با حسی فورانی که حاصل از نواختن سریع و خشن نت هاست مکمل می شود .این به نظر من مقدمه ی فیلمسازی عاصی ست برای نیشتر زدن های انتقادی، سیاسی اش که در ادامه مفصل به آن می پردازم .

سکانس فوران آتشفشان به کلوزآپ هایی پیاپی از چهره ی بی حالت و ضمخت زنانی روستایی کات می شود که این معرفی بسیار نامتعارف پرسوناژهایی ست که در ادامه با آنان آشنا می شویم و من این طور حس می کنم این است مهر پدرو کوستا بر زمینه ی اثرش.

خط روایی فیلم با صحنه ی خارج شدن کارگران در حال شوخی از محل استراحت آغاز می شود و اینجا بهترین جا برای بیان عقاید انتقادی فیلمساز است. از همین ابتدا بی لبخند .کوستا از این مرحله با طرح ایجاز گونه ی روایت گری، با سرعت عبور می کند و اتفاق سقوط لئو را ما فقط توسط گزارش واقعه از زبان همکارش به دفتر می شنویم ،چون اینجا فقط مجالی برای طرح موضوع است و محل طرح مباحثه جایی دیگر است و آن بحث مهاجران آفریقایی است که از کشورهای مستعمره به لیسبون آمده اند برای فاعلی و کارگری.

نگرش انتقادی کوستا نسبت به اعمال سیاست های استعماری کشور زادگاهش به کشورهای مستعمره در خلال فیلم با درامی کمرنگ تلفیق می شود و تا پایان فیلم این تلفیق ادامه می یابد .

لئو جوانی سنگالی ست که به لیسبون آمده و طی سقوطی در محل کار به کما می رود و ماریانا دختری پرستار است که از روزمره گی اش به تنگ آمده. در ادامه با تلاقی زندگی این دو با همدیگر و همراه شدن شان باهم، ما در ماریانا شاهد حسی دوگانه از سرخورده گی حاصل از روزمره گی و عصیان علیه این خوره ی درونی هستیم، بر همین اساس نیمه ی اول حضور ماریانا در دهکده ی لئو صرف آشنایی با فضا ی جدید پیرامونش و انسان ها می شود و برای من بیان گر تجربه ی حسی ناب در مواجهه ی تنهایی فرد است با لحظه، با فضا و شرایطی یگانه که هر از چند گاهی هریک از ما به آن دست یافتیم و کوستا این مواجهه ی حسی را هنرمندانه به مخاطب اش القا می کند .

ماهیت تنهایی ذاتی هر فرد که من نیز شدیداً به آن معتقدم در فیلم و در تک تک پرسوناژها حفظ می شود و تنها بیان این اعتقاد آن هنگام شدت می گیرد که کوستا سیمای کشور و شهر و مردم مستعمره را برایمان به نمایش می گذارد، از دختران جوانی که به هیات پیر زنانی فرتوت اند تا مردانی دلمرده و همچنین آن پیرمرد نوازنده که چهره اش گویای همه جفاها و تاب آوردن هاست و هنوز با این همه، الهه ی نجات وار با بی شمار فرزندانش برای یادمان اندک خاطره ایی دور و لغزان از نشاط رو در فراموشی زندگی برای مردمان اش می نوازد و آه که چه غم انگیز، شاد می نوازد . ماریانا نیز از پی همین روح استوار است که با او همسو می شود و عزم می کند تا همچنان فلورانس نایتینگل وار در آن سکانس که فانوسی در دست دارد برای مردمانی که لئو ها را پرورانده اند هم پرستار باشد و هم ناجی شاید، ولی افسوس که سیاست همگان را یکسان از دم تیغ کثیف اش می گذراند .

پی نوشت :

ترجمه انگلیسی نام این فیلم Down To Earth است .

دیدن این اثر پدرو کوستا به لطف معرفی وبلاگ خوب گرینگوی پیر برام میسر شد . ازش ممنونم .

من این فیلم رو دوست دارم .


۳ نظر:

  1. چه خوب که فیلم را دیدی و در موردش نوشتی. من هنوز این فیلمش را ندیدم. امیدوارم زودتر سه گانه اش رو هم ببینی و مهمتر از همه Colossal Youth را که شاید مهمترین فیلمش باشد.

    پاسخحذف
  2. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  3. سلام،
    این فیلم را ندیدهام، ولی نوشتهات را خواندم و مشتاق شدم آنرا ببینم.
    خوشحالام از آشناییات.

    پاسخحذف