۶/۱۱/۱۳۸۹

فراموش نکردی که امروز سه شنبه ست ؟!



همیشه در خودم میل غریبی نسبت به آنیس واردا حس می کردم . نمی دونم چرا . شاید به خاطر اینکه جزء معدود کارگردان های زن سینمای مردانه ی موج نوی فرانسه بود . شاید چون شدیدا مستقل بود . شاید چون عکاس بود و نگرش های ایماژیستی داشت . شاید چون فمینیست بود . هرچه بود ، واردا همیشه برام شخصیتی کاریزماتیک بود .

یادمه وقتی فیلم Vagabond رو که عنوان فرانسوی اش « بدون حق ، بدون سقف » بود و در فارسی به « خانه به دوش » شناخته شد رو دیدم ، بسیار شگفت زده شدم ، اما نمی دونم چرا در موردش ننوشتم و حالا که « کلئو از 5 تا 7 » رو دیدم اصلا نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم تا چیزی ننویسم .

به این فکر می کردم که اگر فیلم رو ببینیم و بخواهیم برای کسی تعریف اش کنیم و بگیم : این فیلمی ست در مورد ترس یک دختر خواننده ی جوان و زیبا از مواجهه با جواب آزمایش سرطان اش و یا به نوعی مرگ ... آیا همه چیز رو تونستیم بگیم ؟ آیا واردا در این فیلمش همه چیزی که به ما نشان می ده همینه ؟

فیلم مالامال از بدایع بصری ست . از میزانسن ها و دکوپاژهای بسیار هوشمندانه . از کات ها و جامپ کات ها و زاویه های عجیب و غریب و دل فریب . حرکات دوربین بسیار بدیع و P.O.V شخص اول با این تمهید که این من هستم و شاهد و ناظر به وقایع بعنوان یکی از عناصر شخصیتی ماجراها . ( چه مهیج ؟! ) برای همین تمهید است که دوربین شدیدا تاثیرپذیر است و اوج این کاربرد در صحنه ی تمرین موسیقی و آواز در خانه ی کلئوست که دوربین با حرکت های پیاپی به سمت چپ و راست تداعی گر حرکت رقص وارانه ی ماست .

از طرفی با رویکرد نقادانه ی واردا به خرافات مواجه می شویم که بعضا با نشان دادن عقاید خرافی کلئو یا دوستش بیان می شود در صورتیکه ما هیچ گونه تمسخری را شاهد نیستیم مگر از زبان خود شخصیت ها که گاها از دست و پاگیری این عقاید به تنگ می آیند مانند صحنه ای که آنژل دوست کلئو از او می پرسد : فراموش نکردی که امروز سه شنبه ست ؟! و در جواب کلئو می گوید : لعنت به سه شنبه ها . من کاری رو که دوست دارم انجام می دم .

به این فکر می کنم که آیا فقط همین ؟ فیلم فقط همین ها رو در اختیار من قرار داد ؟ می بینم نه . در این اندیشه بودم که فیلم در حال تسری حس لحظه ها به بطن لحظاتی ست که در راه اند و هر بخش با المان هایی که گذشت زمان را از ساعت پنج عصر تا هفت شب یادآور می شوند شروع می شه و این تنها حس ها هستند که همچو تار بلندی تا دل لحظات آینده کش می آیند . نمود این دریافت رو در صحنه ای به یاد می آرم که در کوچه کودکی را شاهدیم که از پیانوی اسباب بازی کوچکی صداهایی را درمیاورد و در ادامه ی همان صحنه موسیقی با گام همان پیانوی اسباب بازی ملودی ای را به سمع ما می رساند و پنداری که تمامی آوازهای غمگین و نواهای ناامیدی زندگی مان را کودکی سرمست از بازی می نوازد و می پردازد . آیا این حکم کردن فیلمساز برای تبلور حس کلئو در بازه های پیاپی زمانی فیلم اش نیست ؟

آیا ظرافت های فیلم با مواردی که نوشتم تمام می شود ؟ می بینم که نه . هنوز ناگفته دارم . یادم میاد در فیلم ما اندیشه ی شخصیت ها رو با مونولوگ هایی غافلگیر کننده شاهدیم که در روند روایی فیلم بسیار غیر منتظره ست . گرچه این تکنیک جدیدی نیست اما نحوه ی بکارگیری آن بسیار چشم گیر بود .

دوست دارم اضافه کنم که تاثیر اندیشه ها و آموزه های مستند سازیه آنیس واردا بر پیکره ی فیلم لمس می شه . در قاب ها و حرکت دوربین ها و کات ها .

آیا همچنان این فیلم ، فیلم نگرانی و ترس از مواجهه با مرگ است ؟ نقد خرافی گری ست ؟ چند تصویر بدیع از پاریس و خیابان های آن است ؟ نگاهی مستند به فرهنگ مردم فرانسه است ؟ چند قاب زیبا از کافه ها و تاکسی ها و اتوبوس هاست ؟ تجربه گرایی در نحوه ی نمایش نگاه های متحیر مردمان شهر است ؟ فرصتی ست برای تجربه اندوزی های آزادانه ی آنیس واردای جوان ؟ چرا ابتدای فیلم صحنه ی نشان دادن فال تاروت رنگی ست و بقیه ی فیلم کاملا سیاه و سفید ؟ آیا فقط در مسائلی مانند فال و پیش گویی آینده و اعتقاداتی ازین دست است که می شود دلفریبی اش را با رنگ نشان داد ؟ آیا همیشه رنگ دلفریب است ؟ آیا چیز بیشتری هست ؟ هرچه هست فیلمی بی نظیر است .


۱۰ نظر:

  1. بالاخره یه فیلم اینجا گذاشتی که من ندیدم
    فدایی داری ناجور

    پاسخحذف
  2. تمام چیزهای رنگی افسانه هاند. و واقعیت پس خود افسانه ایست.
    چشم انسان رنگ درک نمیکند. رنگ را ذهن میسازد. رنگ ذهن انسان است؟

    زنده باد آنکه ما را به جشن رنگها میبرد. حتی اگر نه با هدفی چون معناداری.

    پاسخحذف
  3. سلام ناجور جان خوشحال شدم که بعد از مدت ها راجع به یه فیلم نوشتی اما از شانس بد من ،این فیلم رو ندیدم و راستشو بخوای از کارگردانش هم چیزی ..
    اما خیلی دوست دارم پیداش کنم و ببینم و بیام اینجا نظرم رو بگم فقط امیدوارم فمینیستی نباشه ...

    پاسخحذف
  4. سلام نازنین رفیق
    من به اندازهء نوشته های شما و علم سینمایی شما اعراف ناکافی و البته بسیار عقیم دارم. اما سعی میکنم شما را بفهمم. بخوانم . و لذت کافی به اندازهء شعور ناکافی هنری خویش ببرم.من کوچکتر آنی هستم که شما با داشتن رفیقی مجازی در صحنهء وب خوشنود باشید. ولی به اندازهء بسیار زیادی از داشتن شما دوست گرامی و البته استاد بزرگ خودم شادمانم. دوستتان دارم آی... سادهء صبور

    پاسخحذف
  5. بیماریم سی‌ساله شد

    اما من هنوز پدر نشده‌ام تا به دخترم بگویم

    خسته‌ام عسلِ بابا

    نسخه‌ام را با سیگار بپیچ.

    فریاد شیری- امضای تازه می‌خواهد این نام.

    پاسخحذف
  6. همينه
    بزرگي كاراي بزرگ همينه كه يه چيزي كه نمي دوني چيه اما حسش مي كني فراتر از اون چيزي كه داره بهت نشون مي ده بهت نشون ميده
    من هميشه كاراي آنگلوپولوس رو مثال مي زنم هميشه در مواجهه باهاشون يه چيزي فراتر احساس مي كنم چيزي كه خودمم نمي دونم چيه چيزي كه بااهاش گريه مي كني به فكر مي بردت و . . .
    بگذريم
    اون فيلم كوتاه ها رو مي توني توي مجموعه "سي سال سي نما" كه خانه سينما منتشر كرده پيدا كني
    دي وي دي دوم مربوط به كارهاي كوتاه

    پاسخحذف
  7. از آنیس واردا همین یک فیلم را دیدهام، چون یک بار بیشتر نبوده فقط مطمئنام دوستاش داشتم. آن صحنهی طولانی ماشینسواری تو ذهنام مانده و جذبهی بازیگر اصلی و فرم اپیزودیکاش؛ از مشخصات سینمای مدرن اروپا.

    پاسخحذف
  8. از مستنداي هرتزوگ هم سعي كن برخررد در انتهاي جهان رو ببيني
    سلام

    پاسخحذف
  9. درود

    وبلاگ یلدا+ شب های روشن= بلاگ شما


    به امید باران و صلح و دوستی

    پاسخحذف
  10. سلام رفیق خوبم... همیشه شرمنده میکنی... لطف داری داداش. این فیلم واردا رو خیلی وقت پیش دیدم! فیلم غریبیه!همه چیز به اون صحنه بستگی داره که دوربین بعد از یه مکث کوتاه روی دوشخصیت مرد و زن... سریع به حرکت درمیاد و رو به عقب میره!!!

    پاسخحذف