۶/۱۷/۱۳۸۹

سلاخی

می گریست

به قناری کوچکی

دل باخته بود .

(احمد شاملو)

۹ نظر:

  1. اين هفت-هشت كلمه 7 سال پيش مرا عاشق ساملو كرد

    پاسخحذف
  2. سلام به آفتاب
    سلامی دوباره به آفتاب
    رفیق خوب من
    تو راست گفتی. من از دیار سید علی و بسی نزدیک تر به او هستم. ماه قبل بر تربت مادر تازه از دست رفته اش بودیم.
    راستی این شعر را وقتی 10سالم بود خواندم اما هر بار خواندنش مرا بیشتر در معنی مستترش غرق میکرد.

    پاسخحذف
  3. "سلاخی زار میگریست"

    حذف واژه ی "زار" اصلاح خود شاملو هست، نه؟

    پاسخحذف
  4. رفیق عاشق این شعر شاملوام.
    بخاطرش یه شعر گفتم

    پاسخحذف
  5. همیشه پشت چهره همه حتی سخت ترین ها هم اندکی مهر هست!
    ای کاش واقعا اینطور باشد!

    پاسخحذف
  6. چقد آشناست...از شاملو یا امین پور یا کس دیگه؟یادم نمیاد اما قشنگه!

    پاسخحذف
  7. قناری ؟این یکیو دیگه میفهمم داداش . یاداون روزا به خیر که ما بودیم و یه پوشت بوم و یه چن تایی کفتر طفل معصوم که دم غروب پر میکشیدن تو دل آسمون و بعد چن تا چرخ رو به سرخی خورشیدجلدی برمیگشتن ومیشستن لب هره بوم... حیف . حیف که دک کردنشون شرط صدیقه بود واسه قبول قواره پارچه و کله قند و حلقه ای که دادیم دس ننه مون ببره دم خونه شون . صدیقه تحفه ها رو گرفت و هلهله افتاد تو خونه مون اما جون داداش هنو بعد یه کاکل زری که خدا اجاق من و صدیقه کرده دیدن قفس خالی رو خرپشته که یه مشت پر سقید و خاکستری تهش داره باد میخوره یه چیزی شکل غصه مردن اون وخت بابام خنج میکنه رو این دل صاب مرده مون ... آره دااش خدا زن و بچه هاتو واست نیگر داره ما درد سللاخو خوب میفهمیم... این دل صاب مرده .. اکه هی .بپپوکی ای دل ل ل...

    پاسخحذف
  8. سلام رفیق
    آی ی رفیق چهره بنما
    دیروز هر کار کردم کامنت واست اوکی نمیشد.
    نه نرفتم
    ندیدم
    چون من اهواز هستم ناجور نازنینم

    پاسخحذف
  9. داستان کوتاهی توی "هفت" چاپ شده بود که به پیشانیاش این شعر آمده بود. شخصیت داستان همان اول اینطوری معرفی میشد: احمد سلاخ، ٥٢ ساله، مجرد، شاعر.

    پاسخحذف