 
این روزها به بهانه ی مطالعه ی کتاب سینما به روایت هیچکاک نوشته ی فرانسوا تروفو با ترجمه ی همیشه خوب پرویز دوایی ، مشغول مرور فیلمهای هیچکاک هستم . فیلمهایی که بیشترشون رو در سال های دور دیده بودم . اما این کتاب و تعداد پانصد پرسش بسیار به جای تروفو در مصاحبه ای پنجاه ساعته و پاسخ های فروتنانه و صادقانه ی هیچکاک و همچنین اشاره ی دقیق به چگونگی روند شکل گیری فیلمنامه ها و پروسه ی کارگردانی هر یک از فیلمها ، من رو تشنه ی این مرور کرد .
هیچکاک همیشه در ذهن من همون تصویر عمومی رو داشت . پیرمرد چاقی با سیگار برگ که هیچ بویی از احساس نبرده و از ترسوندن مردم لذتی سادیستی می بره . اما پس از خوندن این کتاب دوست دارم قسمت هایی از مقدمه ی مولف ( تروفو ) رو در توصیف شخصیت هیچکاک بیارم که به نظرم در بر دارنده ی همه گفتنی ها در مورد استاد یگانه ی دلهره در سینماست :
در جریان گفتگو ، کم کم تضاد جالبی بین تصویری که عموم مردم از هیچکاک دارند با شخصیت واقعی او برای من آشکار شد . زیر ظاهر مردی مطمئن به خویش ، هزل گو و نیشزن ؛ مردی حساس ، صدمه پذیر و عاطفی نهفته است . مردی که عواطفی را که می خواهد به تماشاگران آثارش منتقل سازد خود عمیقا و به شدت احساس می کند . مردی که در تجسم ترس در سینما نظیر ندارد ، خود موجودی ست بسیار ترسان ، و من تصور می کنم این جنبه از شخصیتش در توفیق او اثر مستقیم داشته است .
تروفو در جایی از مقدمه می نویسد :
هیچکاک کوشید که تماشاگر را با ترساندن جلب کند ، کوشید تا احساسات عمیق کودکی را از نو در او بوجود بیاورد ، احساساتی از آن قبیل که موقع بازی قایم باشک ، پشت اسباب و اثاث خانه ، به آدم بدست می داد ، وحشت شبهایی را که تصور آدمی به یک اسباب بازی جا مانده روی مبل شکل مرموز و هراس انگیزی می بخشید .
و می نویسد :
اریک رومر و کلود شابرول در کتابی که راجع به هیچکاک نوشته اند خوب گفته اند که : هیچکاک نه یک داستانسرای ساده است و نه یک زیبایی و هنر پرداز خوب . او یکی از بزرگترین ابداع کنندگان فرم در تاریخ سینماست . از این نظر شاید فقط آیزنشتاین و مورنائو را بتوان با او قابل قیاس دانست . در اینجا فرم محتوی را تزیین نمی دهد ، بلکه آنرا می آفریند .
و همچنان می نویسد :
لوئی فردینان سلین افراد را به دو دسته تقسیم می کند : خود نماها و چشم چران ها . هیچکاک آشکارا به گرده دوم تعلق دارد . وی در زندگی شرکت نمی کند بلکه صرفا به نظاره و تعمق در آن نشسته است .
و :
در واقع امروز دیگر کسی نمانده که لازم باشد در مورد هیچکاک متقاعد شود . منتقدانی که در رسیدن به او و شناخت او تعلل کرده اند ، عقب مانده اند . زمان به نفع او کار کرده است . هیچکاک عاقبت پیروز شده است .
باری ، خوندن این کتاب بر هر زن و مرد شیفته ی سینما توصیه می شه . من بسیار این کتاب رو دوست دارم . 
بیاییم با هم نگاهی به نامه ی ژان لوک گدار به فرانسوا تروفو در باب این کتاب بندازیم :
فرانسواى عزيز 
كتاب هيچكاك _ تروفو را ديدم. كتاب خوبى شده است. بين همه رفقا تو از همه زرنگ ترى كه توانستى چنين كتابى را چاپ كنى. هنوز هم باورم نمى شود كه هيچكاك اينقدر حوصله به خرج داده و براى هر سئوالى كه پرسيدی جواب قانع كننده اى آورده است. كلود (شابرول) مى گفت من يك روز اين فرانسوا را خفه مى كنم! اگر خواست اين كار را بكند، من هم كمكش خواهم كرد. اما يك چيزى هست كه مى خواهم بگويم و مطمئنم كه اگر بازن هم زنده بود مى گفت. در بخش اعظم اين مصاحبه زيادى ذوق زده هستى و هيچكاك هم از اين ذوق زدگى كمى سوءاستفاده كرده است! متوجه اين قضيه بوده اى؟ اين اولين چيزى بود كه بعد از خواندن كتاب به آن رسيدم. راستى، به آن كافه كارتيه لاتن سر نزده اى؟ تازگى ها تعميرش كرده اند و طعم قهوه اش هم بهتر شده است. 
مى بينمت. ژان لوك 
جا مانده های ذهن :
انتشارات سروش
277 صفحه
چاپ اول : 1365
چاپ سوم : 1377
قیمت : 15000 ریال
جمله ی عنوان این مطلب برگرفته شده از گفته های هیچکاک از همین کتاب بود .
 
 
ذوق زده شدم، خوشحالم مطلبی درباره او در وبلاگتان خواندم. امیدوارم شب های پرشوری با دنیای هیچ داشته باشید.
پاسخحذفبه حامد عزیز
پاسخحذفشما چرا صندوق ارسال نظر ندارید ؟
دیگه نمی تونم برات کامنت بذارم . اگر حذفش کردی اطلاع بده اگر نه که ما تدبیری دگر کنیم .
اراکده:
پاسخحذفگل
سلام
پاسخحذفهیچوقت عاشق هیچکاک نبودم،چون فیلمهایی مثل"پرده پاره"، "پرندگان" رو اصلاً نمی پسندم.
اما روانی و سرگیجه رو خیلی دوست دارم.
این کتاب رو هم اگه دیدم حتماً می گیرم و می خونم.
واقعاً حیف شد خیلی دوست داشتم اون کامنتی که درباره آشنا شدنتون با سینما بود رو بخونم..
عجب کتابی... هیچکاک/ ترفو/ تهشم که گدار بزرگ...
پاسخحذفهیچکاک فیلم ساز موردعلاقم نبوده اما شاید هیچ فیلمسازی تو سینما اندازه هیچکاک تاثیر گذار نبوده روی همه نسلها... یه دقیقه سکوت به احترام پرنده هایی که شهر رو به ته میکشن
فدایی داری ناجور
این است به این میگویند!
پاسخحذف"سلین افراد را به دو دسته تقسیم می کند : خود نماها و چشم چران ها . هیچکاک آشکارا به گرده دوم تعلق دارد . " من هم؟
ناجور جان،چون ارسال جدیدی نداشته ام فعلا بخش نظرات را غیر فعال کرده ام. بسیار ممنون از توجه ات به بلاگ ما
پاسخحذفپیروز باشی و سلامت
من هم چند وقت پیشها داشتم هیچکاک را مرور میکردم که به یک فیلم بهنظرم نسبتاً مهجور (من از وجود چنین فیلمی بیاطلاع بودم) برخوردم؛ "گرفتاری با هری" را اگر ندیدهای، گیرش بیاور ببین!
پاسخحذفمن از هيچكاك سرگيجه، رواني، توطئه خانوادگي ، پرندگان و خبرنگار خارجي رو ديدم. بدنام هم ساخته هيچكاكه دوست جان؟
پاسخحذفخوشحالم و باز هم حسوديم ميشه بهت بابت اين خوراك منظم و باب طبعي كه واسه ذهنت تداركديدي.
شاد باشي مسافر
چه بامزه
پاسخحذفمن همين الان برات كامنت گذاشتم و ديدم تو هم برام كانت گذاشتي . چند دقيقه هم بيشتر نيست كه به روز كردم. ممنون از بودنت
خواهش من فقط سبكت رو دزديدم.
سلام ناجور خوب...
پاسخحذفاول عذرخواهی میکنم که خیلی دیر بهت سر زدم. واقعیت این است که در چند وقت اخیر، فرصت چندانی برای ورود به دنیای مجازی نداشتم و بعد...
1. اونی که تنها کمکی که میتونست بکنه؛ خروجش از اتاق و بستنِ در پشتِ سرش بود رو دوست داشتم. دنیای خوبی خلق کردی که امیدوارم ادامه داشته باشه. این همون نکتهبینی خاصیست که نیازِ هر هنرمندیست. این فضای بین دو شخص را خوب دیدی و با ایجاز، خوب نوشتی.
2. شنیدن خبر تبعیدِ نظرآهاری دردآور بود. یعنی که عقیدهات را بگذار غمباد بگیرد...
3. هیچکاک؛ بزرگ ماست. همین چند روز پیش بود که باز هم «سرگیجه»ش رو دیدم. انگار این مرد تمامنشدنیست. خوب است که آدم برای هر دورهای، تازهگی داشته باشد و دستنایافتنی...
سلام استادمن
پاسخحذفگفتی و نوشتی و خواندم از تروفو...
اسمش که اومد یاد آدل _ ه افتادم ...
ونمیدونم چرایاد صحنه های آخر فیلم و صحنه عبور بی تفاوت وماورایی آدل در محله سیاه پوستان از کنار افسر مورد علاقش و اون نگاه آسمانی و سردش... اولین بار دبیرستانی بودم که دیدمش و دیدنش به در و دیوارم کوبید
در مورد سینما من بعد از این کتاب ، کتاب هیچکاک در قاب بیضایی رو بینهایت دوست دارم اگر نخواندی ان رو هم پیشنهاد می کنم .
پاسخحذفبه هادی :
پاسخحذفمن نیز خیلی ارادتمند هیچکاک نبودم . اما حالا که با گفته های خودش پیرامون هر فیلم آشنا شدم می بینم که جمله ی آخری رو که تروفو در مقدمه گفته و من نیز در آخر این مطلب آوردم حقیقتی ست آشکار .
به حسام :
یه نگاه به این کتاب بنداز شاید مورد علاقه ات واقع شد .
به سولماز :
این ، این است نبود پسرم . معرفی کتاب بود . این است ها هیچ گاه طولانی نخواهند شد .
به علیرضا :
ممنون از پیشنهادت . دارم اون فیلم رو . سالها پیش نیز دیده بودمش .
به سوفیا :
تو تقریبا کارهای معروفش رو دیدی . اما کارهای دیدنی دیگه ای هم داره .
به منصور :
ممنون از لطف مدامی که داری . و واقعا که هیچکاک فانی نیست .
به پری :
شما حرف ندارید .
به سینا حبیبی :
ممنون از پیشنهادت . دیدم اون کتاب رو . خواهم خوند رفیق .
سلام. فقط الان میتونم بگم که این عکس تروفو با هیچکاک رو همش دارم نگاه میکنم!واقعا ممنون
پاسخحذفدوست خوبم ناجور سلام
پاسخحذفگرچه بايد بگم ناجورها
ممنون كه اين بي تابي منو حس كردي. آخه راستش من هنوز نرفتم شيراز و شيراز انگار برام سفر به جايي است كه بايد اونجا چيزهايي پيدا كنم براي روح خسته و گاه برهوت ذهنم.
نه دوست جان كامنتت راجع به يوساي عزيز نرسيد.من و يوسا منتظريم.
ببين شادي تا چه حد آدمو متوهم مي كنه.
دوست خوبم ناجور
پاسخحذفبلاگي كه معرفي كردي نوشته هاي خودت بود؟
باورت ميشه همشو خووندم
واي ي ي ي ي
چقدر شبيه سرگشتگي هاي من بود