
من رو از اینجا ببرید .
من رو ببرید به باغ های خزان زده ی ژاپنی . من رو ببرید به باغ های هلو . من رو ببرید به رویاهای کوروساوا  . به کوهستان بی درخت تا همپای آن دو دخترک خردسال، تا انتهای بی کران هامون از پی ملخ ها بدوم . من رو به نزد عروسک های کیتانو ببرید . ببریدم به توکیوی ازو یا به دیار اسرار آمیز عود نوازان کوبایاشی . من رو به اون تپه ماهورهایی ببرید که سربازان ژاپنی فتح اش کردند . همان سربازان وضع بشر . سربازان کوبایاشی . من رو از اینجا ببرید . به هرجا . به جایی که شعاع آفتاب عمود می تابد . به جایی که کسی نمی خواهد تنها بخوابد . ببریدم در حال و هوای عشق . به همان جا که همیشه دوست می داشتم بدانم ساعت در آنجا چند است . به بوی انبه های کال . من رو ببرید نزد آن مجسمه ی سنگی بودا که بر فراز کوه آرام به نظاره نشسته بهار ، تابستان ، پاییز ، زمستان و دوباره بهار را . 
من رو لطفا از اینجا ببرید .
اینجا نمی شود آسود . نمی شود چیزی را توضیح نداد . اینجا دوست داشتن نیز توضیح دارد و ندادنش ملامت . اینجا تنهایی را داو معامله ی برتربودن می گذارند . اینجا بی چرا دوست داشتن را حاصلی جز تحقیر نیست .
ببریدم و بگذارید تا هشتمین سامورایی کوروساوا شوم . تا ریش قرمز را کهتری کنم . تا از آن استاد پیر مدام بشنوم مادادایو . بگذارید تا در آخر بهار منتظر بمانم و سلامم را به ازو برسانم . بگذارید در میان جشنواره ی شکوفه های گیلاس سانشوی مباشر میزوگوچی را تعظیمی کرده باشم .
دلم سخت از اینجا گرفته ست .
 
 
بدجور هوس یه فیلم خوب ژاپنی کردم.
پاسخحذفدمت گرم،زیبا بود هرجند اگه بخوام راستش رو بگم با مضمون و محتواش شاید زیاد موافق نباشم.. اما مهم نیست
الان نظرم عوض شد،کلاً موافقم
پاسخحذفاین گیشای ما انگاری بد به حالت اثر کرده...!
پاسخحذفوبلاگ خیلی خوبی داری به من هم سر بزن....