۱۱/۱۴/۱۳۹۱

برای دخترکی که تاوان حماقت بزرگترهایش را داد

دقایقی پیش ، در همین تیره شامی که خیلی از ما آسوده به روال عادی زندگی مان سرسپرده ایم ، در آن تبخیر گشته ایم و آلت دستش گردیده ایم . همه چیز را به فراموشی سپرده ایم و از کار به خانه هامان بازگشته ایم تا دوباره فردایی همین گونه را بیاغازیم . دخترکی جان داد .
دخترکی که ریه هایش دیگر توان بردوش کشیدن بار نفس را نداشت . دخترکی که به نوعی یک جانباز جنگی به حساب می آید . دخترکی که نه آغاز جنگ را دیده بود و نه پایانش را . تنها ده سال زیست . یعنی کمتر از چهارهزار روز . ستاره ای که سینه اش پر از مواد شیمیایی ای بود که پدر از جنگ برایش به ارث آورده بود . امشب دخترکی به خاطر جنگی که با حماقت بزرگترهایش هشت سال به طول انجامید ، جان داد .
دخترک
دخترک
خوش به حالت
دیگر روی خیلی از ماها را نخواهی دید
روی آدم بزرگ های احمق را
آنان که نان در خون بسیاران می زنند و می خورند
آنان که جریان زندگی شان از سیلابه های جاری خون دیگران ست
آنان که برای بهتر ساختن دنیا
همه جا و همه چیز را به لجن کشیدند
زهره ی آسمان
گاهی از آن بالا به ما نگاه کن
برایمان لبخندی ارزانی دار
برای ماهایی که نفرین زمینی شده ایم
که نه خدا بر آن حکم می راند
و نه اشرف مخلوقات خدا
نمی دانم نامش چیست
شاید آن بالا اسم اعظم را با تو گفتند .

۲ نظر:

  1. زیادند این گونه بچه ها، همیشه وقتی این گونه وقایع را می شنوم یا می خوانم یاد آن ترانه، بچه های نفرین شده از ایرون میدن میفتم.

    پاسخحذف
  2. روزی و روزگاری، اسمِ اعظم عشق بود
    اینروزها شک دارم به همۀ بودن‌ها، چه رسد به اسمِ اعظم!!
    و خوشا به حالِ این فرشتگان که زود رها می‌شوند از همۀ بودن‌ها...

    پاسخحذف