ساحر
احساس کرد پس از ساختن مهر هفتم و توت فرنگی های وحشی هنوز
چیزی کم است . هنوز ناگفته هایی از ماوراء دارد . گاهی گفتن همه چیز را بیان نمی
کند . باید دیده شوند ، نه با نگاه کردن . فقط باید دیده شوند . آن زمان بود که
ساحر را ساخت . جهان و زمانی که بر ما می گذرد مرز ندارد . کدام دیروز ؟ کدام فردا
؟ در میان این مرز عظیم ما ایستاده ایم . ایستاده ایم تا ترجمان امروز باشیم .
مابقی همه ابدیت است . جایی که اینگمار برگمان ما را از چکاد آن به نظاره نشسته
است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر