گوسفندان سیاه نمی توانند تن به هر کاری بدهند. آنها مقابل نیش و کنایه های خویشان و اطرافیان، که آنها را آدم های تن پروری به حساب می آورند، چند سوال مهم دارند :
چه کاری واقعا به درد آدم ها می خورد،آیا تمام مشاغلی که بشر تا به حال برای خود ایجاد کرده با روحیات او سازگار است؟ آیا کار نباید بزرگ ترین تفریح ما باشد و به جای خستگی و فرسودگی برای ما نشاط و سرزنده گی به بار آورد و اصلا آیا بشر
می تواند روزی را ببیند که کار روزانه برایش بزرگ ترین اوقات فراغت باشد ؟
اما خویشان و آشنایان برای این سوالات ِ گوسفندان ِ سیاه پاسخی قاطع دارند که دهان آنها را بند می آورد و به سکوت وا می دارد : کار کار است دیگر،هم پول نصیبمان
می کند و هم خدمتی کرده ایم.
__________________________
بخشی از نوشته محمد چنگیز در باره داستان ِ گوسفندان سیاه، نوشته هاینریش بل
 
 
آه...
پاسخحذف