۱۲/۰۹/۱۳۹۱

زندگی می گذرد .
زندگی با نور کسل آفتاب بعد از ظهر زمستان
زندگی با صدای اُپراهایی از موتزارت ، وردی و چایکوفسکی
زندگی با طعم بهمن
زندگی با مجموعه اشعار ناظم حکمت
زندگی با سوزی که از لای پنجره می آید
زندگی با شاخه های بید جوانی که به تازگی به جوانه نشسته و باد هوسباز زمستان در دستان و قاب پنجره ی اتاقم می رقصاندش
زندگی با مهر و لبخند
زندگی در تهران می گذرد .

۲ نظر:

  1. زندگی با لبخندهایت، چه خوش می‌گذرد...

    پاسخحذف
  2. زندگی می گذرد، مثل دویدن یک گله اسب وحشی در پهنای یک دشت...اسن صدای پای زمان است...و در این میان عشق ها به وجود میایند یا شکست می خورند.
    نوشته قشنگی بود، مخصوصا بهمن که طعم ش را این جا با مارلبور یا ونیستون برایم عوض کرده...ولی باز هم دارد می گذرد، صدایش هم همان صداپای اسب ها ست که بر روی این پلفورم ذهنی می دوند، اینجا هم زدگی دارد می گذرد...
    در کل دارد می گذرد.
    دلم برای اتاق خودم و اتاق تو خیلی تنگ شده.

    پاسخحذف