۸/۱۶/۱۳۹۵

شب‌ها پیش از خواب وقتی چراغ‌ها را خاموش می‌کنم دیگر چشم‌هام به تاریکی عادت نمی‌کنند. کمی که می‌گذرد درب‌هایی از چپ و راست گشوده می‌شوند و دخترکانی کوتاه موی و سفیدپوش به سمتم هجمه می‌آورند. اما تا پیش از برخورد یا هرتماس دیگری از میان می‌روند. سپس‌تر صدای بازار هنگامه می‌کند. چنانی واضح که ندانم منبع صدا در سرم است یا اتاق. همچو بازار مسگرها . آهنگران در سرم پتک و چکش می‌کوبند. صدای سخت و حدیث تلخ پتک و سندان. خنزر فروشان دوره چرخی فریادهایی گوش و جان خراش در مغزم می‌کشند. شلیل شمس آوردم. شلیل شمسه. نوبره شمسه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر