داستان گوستاو هنرمند و سفر ادیسه وارش به ونیز . جایی که
کمال زیبایی را به نظاره می نشیند و سفری درونی آغاز می شود . سفری به گذشته های
تاریک و تلخ . گوستاو شیفته ی زیبایی ست اما تلخ و زشت زندگی می کند . زندگی سرشار
از سرکوب ها و خودداری ها . او زیبایی را می ستاید و در راهش خود را فدا می کند .
مرگ در ونیز فیلمی از سه گانه ی مشهور ویسکونتی ست . فیلمی
که چندان به اصل رمان توماس مان پایبند نمی ماند و به راهی می رود که کارگردان را
خوش می آید . گویی ویسکونتی رمان توماس مان را دستمایه ای قرار داده تا ادای دینی
به آهنگساز محبوبش گوستاو مالر کند . سراسر فیلم سمفونی سوم و پنجم او را روی
قابهای بی نظیر پاسکواله دو سانتیس می شنویم و این آمیختگی موسیقی و تصاویر به حدی
می رسد که بعضی وقتها می پنداریم یک اپرا را به مشاهده نشسته ایم . اپرایی که
تمامی حرکات و فضا سازی هایش به شدت استیلیزه است و چیدمان فرمی منظم و پالوده ای
را نشان مان می دهد .
و اما بازی ها . بازی درک بوگارت در نقش گوستاو حیرت آور
است . در همان نماهای ابتدایی فیلم وقتی او سوار بر کشتی به ونیز نزدیک می شود ،
اوج بی قراری و چالش ها و خود انگیختگی های ذهنی یک هنرمند را به وضوح در حالات
صورتش می بینیم . نمی دانیم او چرا بی قرار است . فقط می دانیم از چیزی رنج می برد . باری را بر دوش حمل می کند که اواسط فیلم به آن پی می بریم و متوجه سنگینی اش می
شویم . آن هم به لطف تدوین فوق العاده ی فیلم . اما ما همان ابتدا تقلای گوستاو زیر
چنین باری را دیده ایم . حیرت آور است . و بیورن اندرسون در نقش تادزیو . او درست
همان تجلی کمال زیبایی و هوشمندی ست . ویسکونتی چه قدر خوب به این مرز پی برده است
...... .
فقط فیلم؟؟؟
پاسخحذفخیلی عاشق فیلمید نه؟
خودتونم فیلمید؟ ;)
حالا این فیلم ها رو قرض هم میدید؟ نه به اندازه شما ولی منم دوست دارم اینایی که انقد ازشون تعریف کردید ببینم...
کامنت گذاشتن تو وبتون خیلی سخــــــــته
پاسخحذف;(
این هم جزء همون گیر و گرفتاریهاست
پاسخحذفدر مورد پذیرفتن جارچوب های بعضی جاها برای ماندن در اونجا باهاتون موافق نیستم .
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
پاسخحذف